خدا در آیینهتو آن می ای که خدا در سبوی من ریزد
تو آن حرارت و شوری که از دلم خیزد 


وجود من شده تسخیر طره ی شب تو 
اسیر آن لب لعلی که نیشکر ریزد


خدای را نتوان وصف بر زبان کردن
که  گوشه ی هنرش از وقار تو ریزد


تو شاهکار خدایی ، خدا در آیینه
گمان مبر که مثال تویی ز پا خیزد


برای من که به تاب  مه تو محتاجم 
چونان تو هادی دلدار را که پرهیزد ؟


نمی توان ز تو دل کند بس که زیبایی 
ز حیرتت خود خالق به زانویش میزد 


به وصف تو همه ذرّات عاجزند و علیل  
به این علل که ز هر ذرّه بحرها ریزد 


به صد کرشمه تو وا کرده ای به رویم رو 
به هر کرشمه بخوانم سپاس ای ایزد

 


مشخصات

آخرین جستجو ها