گره زدم دل خود را به چین دامن یار
به خار هر مژه اش کرد مرغ سینه شکار 


به باد داد تمام دعا و زهد و نیاز
جوان شدم به نگاه پر از محبت یار 


چنان ز عطر وجودش خیال از سر رفت 
که در میان دل من دگر نمانده قرار 


شده زمین و زمان الغرض گرفتارش 
به ذوق آمده باد هم ز رقص زلف نگار 


چه آمده به سر عاشقت که دور تو
ز خشت های پر احساس دل کشید حصار 


چه کرده ای که به هر سو روم تورا بینم 
و هر چه از تو بگویم شود کلام قصار 


ربود هوش من آن مُشک موی مشکینت
تو در کنار منی هوش آیدم به چه کار


به عمر کوته گل کن نگاه ای گل رو
بیا و عرصه به آغوش این دمن بسپار 


مراد سینه پر درد روزگار تویی
تو آرزوی کویری تو سبزه روی بهار


مشخصات

آخرین جستجو ها